1.
با
الف.الف تمام شدم. یک وقتی در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم چه حجم عظیمی
از وسوسه ی زندگی من است که نمیخواهم تن در بدهم بهش. که دادم. بخواهم خاطراتمان
را از اولین بار دیدن مرور کنم مچاله می شوم. یادم می رود دلایلم برای تمام کردن
به نظر خودم کافی بود لااقل. تمام که شد، با همه ی چاله ی بزرگی که آمد درون روزها
و شب هایم، احساس رها شدن داشتم. دیگر کسی نبود که با نام هایی که او خطابم می کرد
صدایم کند و هزار بار بگوید دوستت دارم. اما آن رهایی که بعدش بود، آن بی قیدی
شانه خالی کردن از معشوق زندگی کسی بودن، مسئولیت تحمل ناپذیر و شیرین دوست داشته
شدن، همه رفت. حالا بعضی شب ها تا صبح گریه می کنم. اما صبح که می زند، شال و کلاه
که می کنم برای روز جدید، یک قدم بالاتر از زمین راه می روم. این را حواسم باشد.
2.
به "ب"
گفتم من این روزها شکننده ام. یک آدمی از زندگی ام کم شده. نگذار تو جای اش را
برایم پر کنی. از من دوری کن هر چقدر خواستم نزدیک باشم.
3.
به وسوسه هایم
دارم تن می دهم. فی الفور. که مبادا چیزی بماند گوشه ی ذهنم هی بزرگ شود هی بزرگ
شود. هی چیزی فرای واقعیت باشد. روز بعدش و روزهای بعدش شاید افسردگی داشته باشد،
اما خودم را با مهربانی بغل می کنم که این بهتر است برای توی احساساتی دخترم.
انقدر تن بده که بفهمی هیچ چیز آن قدر شیرین و گوارا نیست.
4.
فکر می کنم حضور
"ت" همکلاسی ام بهترین اتفاق انسانی بود که می توانست برایم بیفتد در
این مهاجرت. ملافه را پهن کردم کف اتاقم که کار کنیم، از شبی گفتم که دیوانه وار
رها کردم خودم را. گوش می دهد. می خندد. شوخی می کنیم. بعدش می رویم سر کارمان. می
رویم مایو می خرد که آخر هفته برویم استخر. قرار صخره نوردی چهارشنبه را فیکس می
کنیم. حضورش نقطه ی طلایی این روزهایم است.
5.
آبجوی خنک بهترین
اتفاق خوراکی دنیاست.
6.
غریبه ای که
باهاش برف بازی کردم دیگر غریبه نیست. رفتیم چای و قهوه خوردیم و شطرنج بازی
کردیم. خندیدم. از ته دل. شهر را یک جور دیگر نشانم داد. اما همان یک روز معاشرت
کافی است به گمانم. از اول هم بهتر بود غریبه می ماند که باور نکنم آن شب خیال من
بود یا واقعیت کوچه.
7.
تازه تازه دارم
دنیای جدیدی که درونش آمده ام را کشف می کنم.
8.
من آن موجم.
9.
نقطه ی طلایی
تقویم ام شده روزی که سوار هواپیما می شوم می روم عزیزترین هایم را در شهری در
میانه ببینم. نمی خواهم تهران را ببینم. تهران هنوز برایم زود است. زیاد است. همه
جای ش رنگ و بوی "او" را می دهد. می روم در شهر رنگ و مزه عزیزترین هایم
را می بینم. شهری که هر سه تایمان درش غریبه ایم.
10.
امروز برف آمد.
یازده فوریه. فکر کنم آخرین برف امسال بود.