Sunday, October 13, 2013

سرش را گذاشت روی شانه ام. خودم را جمع کردم. موهایم بلندتر بود. گونه هایم را بوسید. خودم را جمع تر کردم. سرش را فرو کرد توی گردن ام. دلم جمع شد. می دانستم باید جمع شوم اما نمی توانستم.
سکوت.
در را باز کردم هوا مثل امروز باد بود و بوران. اشاره کردم که بیا تو. جلو راه افتادم. توی پله ها موقع بالا رفتن مچ پایم را گرفت. سکندری خوردم. ترسید. پایم را کشیدم بیرون و بالا رفتم.
سکوت.

No comments:

Post a Comment