اول- خام بدم؛ پخته شدم؛ انشاالله تعالی که نمی سوزم.
دوم- امروز با تردید بهش سلام دادم چون یادم نبود قیافه اش را. اولین و آخرین
باری که دیده بودمش پنج سال پیش شاید در یک نشست بود. همین قدر بی رحم و نکته سنج
بود. شغل مورد علاقه ی من. اگر بگویند دلت می خواهد چه کاره شوی میگویم دلم میخواد
به مقام نکته سنجی و حال پدر سوخته ها را گیری نائل بیام. هیچ وقت هم بیکار نمی
شوی چون دنیا پر است از آدم های پفیوز و بپیچان که یکی باید گوششان را در موقعیت
مناسب بپیچاند و پته شان را بریزد روی آب. حالا چه دولت تنبل و فخیمه ی ازبک باشد
چه جیم.الف.ایران.
اولش نگران بودم که نکند حرف غیر حرفه ای بزنم. سوار ماشین که شدیم بحث را
کشاندم بم. مبحث مشترک مورد علاقه مان. با خنده گفت شاید نبیره های شما فضای خوبی
را تجربه کنند. ته دلم یک جماعت به گریه نشست. آخرش که داشتیم برمیگشتیم خندید رو به
نگ که خانوم جد این را در همان بم کشتند و دودمانشان بر باد رفت.
دیدار ش.ع.د.ل بسیار اتفاق فرخنده ای بود. بعد از بودن در این فضای مسموم و
فاسد اداری و تجاوز روحی و فیزیکی شدن با ته مانده های فرهنگ روسی، دیدن آدمی که
کارش را بلد بود روحم را جلا داد. روح طفلکی دارم که با این چیزها جلا میبیند.
یادم به نامه ی
سین افتاد قبل آمدنم که حواست باشد داری میروی جایی که هنوز فساد
روسی بیداد میکند.
سوم- یک کمی باید بگذرد از این خاک دور شوم ببینم دلم دقیقن برای چه چیزهایی
تنگ خواهد شد. چیزی را که مطمئن ام شب های ستاره دنباله باران و خورشید خانوم و
مهربانی هایش است. اینها هیچ کدام به زمین تعلق ندارند
چهارم= دیشب که مثل همیشه روی فرش قرمز حیاط ولو شده بودیم، غریب به بیست تا
ستاره دنباله دار دیدم. این بار فرقش این بود که میدانستیم 12 آگوست باران ستاره
دنباله دار است و با بالش و پتو و مجهز به ردیف روی فرش آماده بودیم که جیغ بزنیم
البته من جیغ میزدم. بقیه خیلی متمدنانه آرزو میکردند. جیغ اول از بابت اینکه وای
شوتیگ استار. وای انادر وان. جیغ دوم بابت اینکه فاک یادم رفت آرزو کنم. البته اگر
همه ی آرزوهای پای ستاره های این چند وقته ام را با تاخیر و بی تاخیر به حساب
بیاورند و جناب یونیورس ادایشان کند، در آینده ی نچندان دور جایزه ی نوبل صلح و
خوشبختی سرازیر شونده از سر و کول را دریافت خواهم کرد.
No comments:
Post a Comment