Monday, April 1, 2013


بعضی وقت‌ها صبح که از خواب بیدار می‌شوم، آن لحظاتی که هوشیارم، اما هنوز با دنیای بیداری یکی نشده‌ام، حس می‌کنم هیچ‌کس را دوست ندارم. کسی نیست که واقعن برایم مهم باشد بودن و نبودنش. حتا تلاش می‌کنم، آدم‌هایی که همین چندروز پیش از دل‌تنگی‌شان به جان آمده بودم، آدم‌هایی که دیدن اسمشان توی میل‌باکس جی‌میل یا اینباکس موبایل، گل از گلم شکوفانده بود، آدم‌هایی که به شعر گفتن وادارم کرده‌اند، می‌بینم هیچ‌کدام را دوست ندارم. هیچ‌کدام حسی در من بیدار نمی‌کنند. و در تمام این لحظه‌ها غمگین نیستم، ناامید نیستم، خیلی معمولیِ معمولی، فقط هیچ‌کس را دوست ندارم. 

[*]

No comments:

Post a Comment