Wednesday, June 27, 2012


برای‌ام آهنگ اکسیدنتال بیبز رو فرستاده. گوش که می‌دهم یک جای قلب‌ام تیر می‌کشد. برای او، نه برای خودم. یک جای دیگر قلب‌ام برای خودم تیر می‌کشد که روی پل رودخانه‌ی شهر دور ایستاده‌ام به ماه خیره. صدای دمین رایس توی گوش‌ام داد می‌زند. دو یو میس ما اسمل؟ نه. آدم‌ها باید یک جایی قانونی تصویب کنند که بر طبق آن ارسال هر گونه آهنگ قلب-تیر-بیانداز برای معشوق پیشین ممنوع شود. نه ممنوعی که فقط روی کاغذ آمده باشد، ممنوعی که باعث شود یک‌هو سنگ شوی برگردی به قبل دل‌تنگی (اشتباهی نوشته بودم قلب دل تنگی. خیلی نزدیک و ملموس خودم را در قلب‌ش می‌بینم که روبروی ال‌سی‌دی نشسته‌ام زار می زنم. بله). آدم باید هیچ وقت شک نکند که قلب‌ش سنگ است یا نه. شک چیز مزخرف گهی‌ست که فقط آمده لحظه را به گند متعالی بکشد و با یک پوزخند نامهربان از صحنه خارج شود. الان که این‌ها را می‌نویسم هنوز دارد توی گوش‌ام می‌خواند با آن صدای آدم را خراش بده‌اش. نمي‌دانم این مازوخیسم را از پدر به ارث برده‌ام یا مادر. مي‌دانم سادیسم را از پدر. وات ابوت می؟ یو؟ هیچی. الان ایستاده جلوی یک سری آدم یک سری حرف‌هایی می‌زند که دیروز برای من تو ماشین گفت. تمام توان‌ام را جمع کرده بودم برای فهمیدن اما چیزی که می‌فهمیدم این بود که دست‌های‌اش خیلی قشنگ است و خیلی قشنگ توی هوا تکان می‌خورد. است و هست ‌ها را هم می فهمیدم.  فتیش دست و تیزهوشی‌ام یک جا جمع شده بود و تنها کاری که می‌کردم سر تکان دادن  بود. کاری که واقعن دل‌ام می خواست بکنم جز این بود.

No comments:

Post a Comment