Sunday, December 9, 2012


قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.
یار من جد کرده یار من نباشد. با همه ی عشقی که هست و انگار کافی نیست. نمی خواهم فرو بروم. همین الان توی صندلیم دارم فرو می روم وقتی می نویسم. از دست من کاری برنمی آید جز اینکه من نباشم. که نمیتوانم نباشم.ب. می گفت امپاورد وومنی. این در دنیا گل و بلبل برایم کامپلیمنت حساب می شد ولی در دنیایی که یارم جد کرده دور شود و دور بماند، غصه ی عالم. برای دوست نوشتم دل قوی دار. خودم نمی توانم دل قوی دارم به هیچ. کاری که می کنم فرو رفتن در دنیا درس و کار و دانشگاهست و تنهایی. تنهایی خود خواسته و خود نخواسته. دل مامان می شکند.این را می دانم. دل من می شکند. دل یار می شکند. این وسط همه از من توقع دارم بندزن شکستگی های دل عالم باشم.

No comments:

Post a Comment