1. براش نوشتم درد مهاجرت رنج تنهایی ه و حالا که با جفت ات میایی، باک ات نباشه.
سه روز ایت سرماخوردگی حسابی با پریود دردناک قاطی شده، توی اتاق جدید خوابگاه حس مورچه ی تنها را دارم. خوابگاه محیط غریبی دارد. یک گله جوان پرشور هجده نوزده ساله اند که تا صبح قیامت میکنند. احساس تعلق به زمان و مکان ندارم.
2. بهم تبریک گفت و برای موفقیت گیلاس شراب هایشان را بهم زدند، ذره ای خوشحال نبودم. موفقیت نصفه بدرد نمیخورد. گفت فکر میکردم مرحله اول را رد کنی، ته دلم فحش دادم که چقدر هم قاضی دقیقی هستی تو. با لبخند کج ته گیلاسم را درآوردم. میدانم از رقابت فرار میکنم. از رقابت متنفرم و زندگی عرضه رقابت دیوانه وار شده. نمیدانم چرا مغزم منفجر نمیشود.
3. خوشحال نیستم. حتی فکر دیدن آن سر دنیا در کمتر از دو هفته هم شادم نمیکند.
No comments:
Post a Comment