Sunday, July 13, 2014

Cross me cherry blossom tree, For you have witnessed it all

از صبح صدای داد و فریاد زن و مرد همسایه می آید. همانی که پشت هره شان گلدان قرمز دارند. گلدان هیچ وقت گل ندارد و این یعنی خانه خیلی خوشحالی نیست. باید زودتر از این حرف ها می فهمیدم. یک جور مطمئنی می دانم جدا می شوند. انگار این جای دنیا که منم آدم ها دعوا مرافعه ندارند در رابطه/زناشویی وقتی غول سیاه آمد، تمام میشود. نگاه که می کنم هشتاد درصد دوست های اینجایی ام بچه های طلاق اند. هیچ هم بار منفی ندارد و غم گین نیستند. مشکلات روحی روانی هم ندارند. اکثرا دو تا مامان دارند و دو تا بابا. این یعنی وقتی بچه بودند کلید خاموش رابطه ی مادر پدرشان خورده. البته که رابطه جدید گرفتن سن ندارد. این را اینجا یاد گرفتم. مثلا بگذارمش توی کوله ی تجربه هایی که با خودم برمیگردانم.
.
دیشب گفت از کمبریج جواب مثبت گرفته. رفته بود دو کیلو گیلاس خریده بود از مارکت شنبه. هر کدام قدر یک گردوی کوچک. طعم اش به خوبی گیلاس های حیاطمان نیست اما دیگر گیلاسی نمانده بر درخت. کلاغ ها و کبوترها و میم قالشان را کنده اند. بخور، با دهان پر. من گیلاس نمی توانم زیاد بخورم. دلم درد میگیرد بعد از چهار پنج دانه. پس چرا خوشحالی نمی کنی بالا پایین نمی پری؟ گفت تا نامه اش نیاید خبری از خوشحالی نیست. چند سال است به هیچ کس اعتماد ندارم. نگران خودم شدم که اعتمادم را به همه چیز دارم از دست می دهم. این را هم در کوله ی تجربیات این دوسال با خود برمیگرانم؟
.
دو روز شد.

Friday, July 11, 2014

رفتم آرشیو وبلاگ مرحوم، نوشته بودم توی آخرین پست ها:
چون ابر که بر گنبد گیتی ست پریشان

I'm not gonna blame me.

روزها که تمام به صندلی چسبیده ام، منتظر شب که پسر همسایه از کار  برسد، بپرد روی سقف طبقه دوم و از درخت گیلاس بچیند، پرت کند سمت پنجره ام و گیلاس اول که افتاد کف اتاق، با نیش تا بناگوش باز بنشینم روی هره برای دوباره، دوباره. یک امیدی شده حضور گیلاسی اش در این روزهای خاکستری.

Mirror Mirror on the wall.

جلوی آینه قدی حمام به تنم خیره شده بودم. یادم آمد توی چاق ترین دوران زندگی ام با او بودم و هیچ کس بعد از او، به اندازه ی او تنم رو دوست نداشت.

Sunday, July 6, 2014

جولای دو هزار چهارده آسان بود؟

دلم یک تک نفره ی آرام میخواهد. بی حضور هیچ کس. بی همهمه ی ذهن اشفته ام. یک ذهن صاف، بی خط و نقطه. بی غصه ی آدم های دور. بی قصه ی تمام نشدنی کارهای ددلاین دار.
.
همیشه فکر میکردم آدم برون گرایی ام، چون بودم. حالا، انگار که بزرگ شده باشم، یک گوش دارم برای ویرانی های این روزها، یک گوش مهربان. و یک من خندان برای بقیه ی آدم ها. روکش شکلاتی خوشمزه کشیده ام رو تنم.
.
آسان نیست.