Thursday, October 30, 2014

هزار چینی بندانداز هم جمع شن نمیتونن این ترک ها رو خوب کنند.

Tuesday, October 21, 2014

Unbearable uncertainty of being

سین معتقد است زندگی چند تا ستون دارد، ستون خانواده، کار، تحصیل، رابطه، دوستان. وقتی می آیی اینور همه ستون هایت را جا میگذاری و همه زندگی ات سوار ستون درس میشود. اگر هنر کنی کم کم ستون هایت را دوباره میسازی سرجایش. البته هنر نمیخواد، باید یک جایی تصمیم بگیری بایستی، کارمند شوی و زندگی سوسیالیستی رو شروع کنی. هر روز هشت صبح بیدار پشت میز بنشینی تا پنج عصر. هفت شام بخوری و بعدش با دوستانت آبجو. همه حقوقت را مالیات بخورد چون تو در قاب سوسیال در حال لبخند زدنی. شانس بیاوری بیست روز سالی تعطیلات ات را داشته باشی و همان بالا توی آسمان که هستی دو یورو بندازی تو کیسه خیریه خط هوایی برای نجات بچه های گرسنه ی آفریقا. عصرهای آخر هفته بونس های اقلام خوراکی را از توی مجله سوپرمارکت محبوب ات بچینی و ماهی یکبار از مغازه ی محصولات ارگانیک خرید کنی که احساس سلامت ات تکمیل شود.
یا نه، روح ناآرامت قاب خوش رنگ را برای آرزوهایش کم بداند. یادت برود روز اول گفته بودی میروم که بچه ام جای بهتری بزرگ شود. چون دیگر بچه دلت نمیخواهد. دلت یک جا نشینی نمیخواهد. حرف های گنده میزنی و زندگی ات را روی همین تک ستون به دوش میکشی. آخر روز هم که با چشم خشک و در حال سوزش صفحه های ورد را سیو میکن دلت جوش بخورد برای آنچه نوشتی. سرت را که بگذاری روی بالش حس ناامنی بزند زیر معده ات. وقتی از حس ناامنی گفتم چشمان سین پرید، که میفهمم لعنتی، می فهمم.

Sunday, October 5, 2014

دوباره ترمز بریده ام و میدانم. میترسم سرم بخورد به سنگ. یعنی آدمی که در آستانه ی سی سالگی سرش به سنگ بخورد ترمیم میشود؟ چاره ی دیگری دارد؟ خیر. ولی امیدوارانه تخت گاز میرویم. بی ترس. بزن بریم بهشت اصلاً.
 به بوی نان لواش فکر میکنم. راستش این است که من خیلی کم دلم غذایی را میخواهد. اگر بخواهد آنقدر لحظه ای است که می آید و میرود. نه کباب و نه قرمه سبزی و نه فسنجان و لوبیا پلو. البته یک روزهایی هم بوی آش رشته می آید و نمیرود. اما، آن ترکیب جادویی نان لواش نازک و چای شیرین و پنیر سفید چیزی است که همیشه هوسش را دارم. مثل حالا به وقت 3 بامداد. حتی وقتی تهرانم هم هوسش را دارم چون آن نان ها را فقط میشد در مهدکودک شش سالگی ام پیدا کرد. چایی در لیوان شیشه ای دسته دار. شیرینی زیاد. پنیر فراوان. بزن بریم بهشت اصلاً.