Sunday, November 25, 2012

گفت همه ی لذت ش به این هست که بدانی می توانستید باهم دوتایی خوبی باشید, ولی نمی خواهید. داشتیم می رقصیدیم، دستش را انداخت دور کمرم و گردنم رو بوسید. خشک شدم. انگار که کلی حرف ها و نگاه ها چفت هم بشوند روی پازل، روی میز. دلم می خواهد میز را برگردانم و باز همه چیز به خوشی و نادانی بگذرد.

No comments:

Post a Comment