گفت همه ی لذت ش به این هست که بدانی می توانستید باهم دوتایی خوبی باشید, ولی نمی خواهید. داشتیم می رقصیدیم، دستش را انداخت دور کمرم و
گردنم رو بوسید. خشک شدم. انگار که کلی حرف ها و نگاه ها چفت هم بشوند روی پازل، روی
میز. دلم می خواهد میز را برگردانم و باز همه چیز به خوشی و نادانی بگذرد.
No comments:
Post a Comment